«به موجب ابلاغی از طرف نخستوزیر حسبالامر ملوکانه صادر گردید آقای تقی خواجهنوری معاون شهرداری بهجای آقای سرتیپ هوشمند بکفالت شهرداری برقرار و منصوب گردیدهاند.»
روزنامه اطلاعات ۳ آذر ۱۳۱۷
سرتیپ حسینعلی هوشمند صبح سوم آذر ۱۳۱۷ وقتی از میدان توپخانه وارد عمارت بلدیه یا همان شهرداری فرهنگستان شد، فکرش را هم نمیکرد که آخرین باری است که از این در به عنوان شهردار پایتخت عبور میکند و به دفترش میرود. دفتری که پر بود از تامیناتچیهایی که با حکم اعلیحضرت در حال بهم ریختن اتاق شهردار برای تکمیل دوسیهاش بودند و قصد دستگیریاش را داشتند. همان زمان کمی آن طرفتر در ابتدای خیابان جبهخانه سابق دستور تازه رضاشاه در چاپخانه روزنامه اطلاعات با حروف سربی تنظیم میشد. دستوری که به دو سال خدمت او در ساختمان شهرداری تهران خاتمه میداد.
نخستین شهرداری که زندانی شد
اینکه روز سوم آذر ۱۳۱۷ شمسی دقیقا این اتفاق افتاد یا نه را نمیدانم. بخشی از آن، تصویری است که از دستگیری سریع شهردار تهران به جرم نامعلوم در ذهن امروزی ما نقش میبندد. سرتیپ حسینعلی هوشمند هشتمین کسی بود که از زمان تشکیل نهاد بلدیه و بعدها شهردار بر کرسی این پست مینشست و البته نخستین شهرداری تهران بود که در زمان خدمتش برکنار و روانه زندان شد. شهرداری داستانش بخش کوچکی از روایت فسادهای بورکراتیک در طی ۱۱۲ سال تاریخ شهرداری تهران است. فسادی که ریشه در پوست و گوشت و خون این شهر دارد و آن را به یکی از فسادپذیرترین نهادهای مدرن در ایران تبدیل کرده است.
سرتیپ حسینعلی هوشمند هشتمین کسی بود که از زمان تشکیل نهاد بلدیه و بعدها شهردار بر کرسی این پست مینشست و البته نخستین شهرداری تهران بود که در زمان خدمتش برکنار و روانه زندان شد.
اوضاع فساد در دوران پهلوی اول
اما پیش از آن که به داستان سرتیپ هوشمند برسیم باید چند سالی عقبتر از زمان او برویم درباره وضعیت نهاد اداره شهر و وضعیت جریان خزنده فساد را در دوران پهلوی اول از زمان کودتای ۱۲۹۹ تا ۱۳۱۵ بررسی کنیم. دورانی که به اعتقاد پژوهشگران در کنار تشکیل ساختار متشکل شهرداری در شهر تهران و تبدیل شدن آن به یکی از مهمترین نهادهای زیر مجموعه حکومت فساد بورکراتیک و غیر بورکراتیک در فضای اداره شهر نیز زیر نظر بالاترین مقامات مسئول شکل میگرفت.
شهردار شدن سیدضیا
نام سیدضیاالدینطباطبایی بیشتر از هر چیزی با کودتای ۱۲۹۹ و کابینه سیاه پیوند خورده؛ اما کمتر کسی است که بداند سیدضیاالدین طباطبایی همزمان با نخستوزیری، خودش را به عنوان شهردار نیز منسوب کرد و مسیو ایپکیان را که از دوستانش بود به عنوان رییس بلدیه گذاشت تا برنامههایی که فکر میکرد انجامش مهم است را در پایتخت پیاده کند. سید ضیا در مصاحبهای که با صدرالدینالهی انجام داده گفته: «بلدیه در آن وقت در تهران به معنای امروزی وجود نداشت و چون هیچ کس حاضر برای قبول ریاست بلدیه نشده بود خود من کفالت بلدیه تهران را به عنوان وزیر کشور به عهده گرفتم.»
اولین اقدام سید ضیا برای تغییر ساختار بلدیه استخدام عدهای به عنوان مستخدمین بلدیه و اختصاص یکی از ساختمانهای شمال میدان توپخانه برای اداره بلدیه بود. نوشتن قانون تشکیلات و تصویب آن در مجلس شورای ملی در تاریخ برج حمل ۱۳۰۰ با چهارده ماده تصویب کرد.
شهرداری تهران از این زمان از فرمانداری مجزا و درآمد آن با وضع قوانین عوارضی به اسم باج به صورت تشکیلاتی قانونمند درآمد. تشکیلاتی خیلی زود دستگاه در آمدی شد برای ماموران جز و پایینتر که تحت نام همین عوارض شهری باج؛ باج سبیل بگیرند.
عبدالله مستوفی عملکرد سیدضیا را در شهرداری مثبت توصیف میکنند. مستوفی در شرح زندگانی من نوشته:« سید در بیانیههای خود، وعدههای اصلاحی در بلدیه تهران و سایر شهرها داده و این موضوع برای تظاهر بد وسیلهای نبود. یک روز دیدیم مامورین چراغ برق در خیابان لالهزار سیمکشی میکنند و همان شب چراغ برق در تهران کشیدند. فردا به جان خیابانها افتادند و مشغول خراب کردن سمت شمال میدان توپخانه که محل اداره بلدیه بود شدند. بلافاصله بنای زیادی مشغول بالا آوردن پی عمارت جدید گشتند.»
به دستور سیدضیا مسیو ایپکیان بر عملکرد شهرداری نظارت داشت و مواظب بود که کسی از دستورهایی که بلدیه ابلاغ میکند سرپیچی نکنند. مغازهداران و مردم به دستور شهرداری باید فضای عمومی شهر را تمیز میکردند. همچنین به حکم بلدیه همه مغازهها باید رنگ سبز میزدند و اجازه انتخاب نام فرنگی و تابلوی مغازه به زبانی غیر از فارسی را نداشتند.
البته کار مسیو ایپکیان خیلی هم راحت پیش نمیرفت. از آنجا که او هم ارمنی بود و هم از مهاجران عثمانی به شمار میرفت مذهبیهایی که رد شدن از کنار چراغ برق را گناه میدانستند حاضر نبودند باج خود را به شهرداری بدهند.
کمتر کسی است که بداند سیدضیاالدین طباطبایی همزمان با نخستوزیری، خودش را به عنوان شهردار نیز منسوب کرد و مسیو ایپکیان را که از دوستانش بود به عنوان رییس بلدیه گذاشت
عزل سیدضیا
اما ستاره اقبال سیدضیا و ایپکیان در تهران خیلی زود غروب کرد و به دستور احمد شاه عزل و تبعید شد. در این تبعید ایپکیان سید ضیا را همراهی میکرد. آن دو تنها پولی که همراه خود بردند ۵۰ هزار تومان پول صندوق بلدیه بود.
بعد از رفتن سیدضیا از بلدیه دکتر حکیماعظم پرتو و بعد احمدخان اشتری به عنوان کفیل بلدیه انتخاب شدند. در دوران این دو کفیل، شهر تهران باز رها شد و به دوران قبل از سید ضیا برگشت. ماموران بلدیه به جای رسیدگی به شهر بیشتر باج سبیل میگرفتند. ساخت و سازهای زیادی هم در این دوران انجام نمیشد. اما هرکسی قصد ساخت و ساز داشت بدون مجوز از بلدیه بود.
بعد از سید ضیا، وضعیت تهران آن چنان آشفته بود که سردار سپه در نهایت تصمیم گرفت تا یک شخصیت نظامی را به عنوان رییس بلدیه پایتخت انتخاب کند و این شخص نظامی کسی نبود جز قزاقی به نام کریمآقا بوذرجمهری.
۱۰ سال شهرداری کریمآقا
کریمآقا بوذرجمهری با رکورد ۱۰ سال تیکه زدن بر مسند شهرداری تهران تا چند سال پیش پیشتاز ماندن در این سمت بود. او اولین کسی بود که نامش از رییس بلدیه به عنوان شهردار پایتخت تغییر کرد. هرچند که حضور کریمآقا بوذرجمهری قزاق با همه داستانهایی که از دورانش وجود دارد بیشتر نمایشی بود و کسی که حرف اول و آخر را میزد خود رضاشاه بود.
سردار سپه یکی از چیزهایی که از سیدضیا آموخته بود این بود که بلدیه بخصوص بلدیه تهران عایدی زیادی دارد و خودش آن طور که عبدالله مستوفی هم نوشته دستور میداد و شهردارها آن را انجام میدادند. دستورهایی که چهره تهران ناصری را تغییر داد و به تهرانی تبدیل کرد که میرفت تا بدون هیچ قاعده و قانونی بزرگ و بزرگتر شود. کارهایی که بخشی از آنها برای گسترش شهر اهمیت زیادی داشت و هنوز هم در تهران هست. اما بخشی از کارها هم از سر خواست ملوکانه و خوشنیامدن رضاشاه صورت گرفت. مستوفی معتقد است که کارهایی که در دوران پهلوی و بخصوص دوران رضاشاه رخ داد به جز با قدرت دیکتاتوری او امکان انجام نداشت.
در زمان رضاشاه در شمال تهران یک شهر جدید احداث شد با ساختمانهای بلند و مدرن و خیابانهای عریض و مشجر و میدانهای بزرگ. قسمت جدید شهر در حول محور شرقی غربی شاهرضا و محور شمالی جنوبی فردوسی و پهلوی شکل گرفت. در این منطقه بیشترین ساختمانهای جدید دولتی و مراکز تمدنی ساخت شد.
بعد از سید ضیا، وضعیت تهران آن چنان آشفته بود که سردار سپه در نهایت تصمیم گرفت تا یک شخصیت نظامی را به عنوان رییس بلدیه پایتخت انتخاب کند و این شخص نظامی کسی نبود جز قزاقی به نام کریمآقا بوذرجمهری.
قاجارزدایی از تهران
اما گسترش شهر تهران با تخریب بخش بزرگی از شهر همراه بود. بخشی از این تخریب هم از سر کینهای بود که پهلوی از قاجاریه داشت و تلاش برای قاجار زدایی از تهران میکرد. تلاشی که باعث شد تهران رفته رفته هویت خود را از دست داد و در مسیر تازهای قرار گرفت. یکی از دلمشغولیهای رضاشاه خراب کردن گذشته و تغییر شکل ظاهری شهر بود و در این راه کریم آقا بوذرجمهری بیشترین کمک را به او کرد.
ماموران شهرداری به حکم سردار سپه و بعد شاه برای توسعه خیابان و ساخت بنیادهای جدید در شهرها دست به کار میشدند و همه چیز را سر راهشان خراب میکردند؛ خواه خانه اعیان باشد یا خانهی پیرزنی تنها و بیوه یا باغ سفارت فرنگی. منابع تاریخی مینویسند کریمآقا در شهر راه میرفت و اگر ساختمانی به نظرش زشت میآمد دستور میداد آن را تخریب کنند.
احداث خیابان ولیعصر
سلیمان بهبودی آجودان مخصوص رضاشاه در خاطراتش نوشته که زمانی که کاخ گلستان در اردیبهشت ۱۳۰۵ برای تاجگذاری او آماده میشد روزی همراه پهلوی برای سرکشی رفته بودند. رضاشاه کنار بعضی از درختها میایستاد و با تعلیمی به آن میزد و میگفت این را قطع کنید.
او بعد از تاجگذاری به جای ماندن در این کاخ در عمارت سالاریه که متعلق به سالارالدوله پسر فرمانفرما بود اقامت کرد و کاخ اصلی خود را در آن جا ساخت و دستور داد جاده پهلوی که بعدها همین خیابان ولیعصر شد را به جای جاده قدیم شمیران بکشند.
همچنین به دستور مستقیم شاه ۱۲ دروازه زیبایی که در دوران ناصری ساخته شده بود خراب و تبدیل به میدانها و معابر تازه شهری شدند. محله معروف سنگلج که اتفاقا خانه پهلوی پیش از به قدرت رسیدن هم در آن جا بود کاملا تخریب شد. قبرستانهای قدیمی یکی بعد از دیگری خراب و جایشان چیز دیگری ساخته میشد. باغ فردوس در جنوب تهران بیمارستان شد و قبرستان حسنآباد ایستگاه آتشنشانی.
رضاخان بعد از استقرار سلطنتش دستور داد تا خوابگاه ناصری را که به گفته منابع از شاهکارهای معماری زمان خودش بود را تخریب و به وزارت مالیه بسپارند.
به دستور مستقیم شاه ۱۲ دروازه زیبایی که در دوران ناصری ساخته شده بود خراب و تبدیل به میدانها و معابر تازه شهری شدند. محله معروف سنگلج که اتفاقا خانه پهلوی پیش از به قدرت رسیدن هم در آن جا بود کاملا تخریب شد.
بازدید ملک فیصل از تهران
در سال ۱۳۱۰ ملک فیصل اول پادشاه عراق به ایران آمد و تمام دستگاهها برای پذیرایی بسیج شدند. یکی از اقدامات شهرداری در کنار آسفالت کردن خیابانها به دستور شاه تخریب سردر نقارهخانه قدیم در ابتدای میدان ارگ میدان ارگ و سردر تخت مرمر بود تا مهمانان بتوانند با ماشین وارد کاخ گلستان شوند. سرنوشتی که کم و بیش در مورد سایر قصرهای سلطنتی قاجاریه هم رخ داد. سلطنتآباد، عشرت آباد و فرحآباد تبدیل به پادگانهای نظامی شدند و کاخ نیاوران به حال خودش رها شد. اما شاید تلخترین سرنوشت را قصر قاجار داشت که بخش زیادی از آن تخریب و تبدیل به اولین زندان مدرن ایران شد.
میل شاه به زمینخواری
اما همه اینها به اندازه میل شاه برای گرفتن زمینها و خانهها نمیرسید. در تهران رسم بود هربنایی که رضاشاه از آن خوشش میآید را بدون هیچ مقاومتی تسلیمش کنند. به دستور او پارک اتابک را روسها تسخیر کرند و مسعودیه را وزارت فرهنگ و معارف برداشت و امیریه تبدیل به دانشگاه افسری شد. این اتفاق باعث شد تا بسیاری از رجال بدون گفتگو باغهایشان را پیشکش کنند. زمینهایی که یکی یکی به نام شاه و فرزندانش میشد بخشی از همین روند بود. کریمآقا شهردار هم به عنوان ناظر مستقیم فقط فرمان را انجام میداد بدون این که بداند یا بخواهد آن چه در زیر دستش در شهرداری رخ میدهد را نظارت کند.
آبفروشی در تهران
یکی از اتفاقاتی که در میانه همین ساخت و سازها در این دوران رخ داد آب فروشی در شهر بود. به دستور رضا شاه آب کرج را که از زمان حاج میرزا آقاسی به تهران رسانده بودند وارد کانالی شد و به جاهای مختلف شهر برده میشد. بخشی از این آب قرار بود به زمینهای کشاورزی نازی آباد برسد تا کشاورزان بتوانند کشت و کار خود را داشته باشند. اما آن طور که مستوفی در شرح زندگانی من نوشته این آب پیش از رسیدن به نازیآباد توسط ماموران بلدیه مسیرش تغییر میکرد و به سمت دولاب میرفت. مامورین شهرداری آبی را که قرار بود مجانی مصرف شود به کشاورزان میفروختند و پولش را به جیب میزدند.
کریمآقا بوذرجمهری در ۲۵ دی ۱۳۱۲ به دلیل بیماری کنار رفت و جای خود را به فضلالله بهرامی داد. شهرداری که یکی از نخستین اختلاس شهری بزرگ در زمانش رخ داد.
مامورین شهرداری آبی را که قرار بود مجانی مصرف شود به کشاورزان میفروختند و پولش را به جیب میزدند.
صفری که از قرارداد کارخانه برق حذف شد
فضلالله بهرامی دوبار به صورت محدود در اتاق شهردار تهران جای گرفت. بار اول یک سال هم نشد؛ اما در همین زمان کوتاه اتفاق عجیبی در زیر مجموعهاش رخ داد. به دستور شهردار قرار شد تا برای تامین برق پایتخت کارخانه برقی از آلمان خریداری شود. کمیسیونی متشکل از شهردار و ابوالقاسم فروهر وزیر داخله و ابوالحسن ابتهاج مشاور شهردار تشکیل شد و بعد از مشورت با مهندسین آلمانی قرار شد با توجه به رشد جمعیت در تهران کارخانهای شصتهزار کیلو واتی در تهران نصب شود.
این کارخانه با واسطه ابتهاج خریداری شد و به تهران آمد. اما در زمان نصب معلوم شد که کارخانه به جای ۶۰ هزار وات ۶ هزار وات برق تولید میکند. ابتهاج ادعا کرد که زمان تایپ در خواست ایران یک صفراز قلم افتاده ولی آلمانها حاضر نیستند پول را برگردانند، ضمن این که این برق تا سال ۱۳۱۸ برق تهران را تامین میکند و لابد بعدش هم شامل مرور زمان میشود.
شهردار و وزیر هم جرات نداشتند چنین گندی را به حضور ملوکانه عرض کنند و ماجرای برق شش هزار واتی را بین خودشان مسکوت گذاشتند. شاید از خوششانسی آنها بود که پایان زمان ظرفیت کارخانه همزمان با جنگ جهانی دوم بود و ماجرا کاملا فراموش شد. بعد از بهرامی به دستور شاه تیمسار حسینقلیخان هوشمند به ساختمان شهرداری در میدان توپخانه یا سپه آن روز رسید؛ شهرداری که این مطلب را با شرحی از اتفاقی که برایش رخ داد آغاز کردیم.
کارخانه با واسطه ابتهاج خریداری شد و به تهران آمد. اما در زمان نصب معلوم شد که کارخانه به جای ۶۰ هزار وات ۶ هزار وات برق تولید میکند. ابتهاج ادعا کرد که زمان تایپ در خواست ایران یک صفراز قلم افتاده ولی آلمانها حاضر نیستند پول را برگردانند
دعوای سکوت
ماجرای تیمسار هوشمند ماجرای عجیب وغریبی است که متاسفانه جز چند نقل قول از کسانی که در جریان این رویداد بودند اطلاعات بیشتری پیرامونش نیست. دو روایت درباره دستگیری او وجود دارد که هر دوی آنها برپایه نقل قولهای افرادی است که در کنار او قرارد داشتند. نقلقولهایی که چون با اسناد همراه نیستند قدرت روایت را هم تا حدودی کم میکند.
تیمسار هوشمند از نظامیان نزدیک به رضاشاه بود و جانشین خوبی برای کریم آقا به شمار میرفت. در زمان حضور او زمین امجدالوزاره تبدیل به نخستین ورزشگاه ایران یعنی امجدیه شد و موزه ملی و کتابخانه ملی ساخته و افتتاح شدند. با این که او مانند کریمآقا روی حرف ملوکانه حرفی نمیزد اما در جاهایی هم مستقل و قاطع عمل میکرد. قاطعیتی که در نهایت باعث سقوط و بعد مرگش شد.
تیمسار هوشمند یک رقیب جدی در مقابل خود داشت. این رقیب جدی یکی از بدنامترین چهرههای عصر رضاشاه یعنی سرپاس رکنالدین مختاری بود.
سگکشی در پایتخت
آن طور که منابع نوشتند رضاشاه دستور داده بود که هیچ صدایی نباید در اطراف کاخ اختصاصی او باشد. به خاطر همین هیچ درشکه و اتولی حق ورود به حریم کاخ اختصاصی را نداشت. اما مشکل این جا بود که نمیشد جلوی سگهای ولگرد را گرفت. پس شاه هوشمند را خواست و فرمان داد تا کلک سگها را بکند.
شهرداری در ابتدا تلاش کرد از طریق مسموم کردن این سگها را از بین ببرد. اما کودکی فقیر نان مسمومی را از روی زمین برداشته و خورده بود و همین باعث مرگش شد. تیمسار هوشمند تصمیم گرفت تا سگها را با تیر بکشند. او مقداری فشنگ از ارتش گرفت و ده نفر از ورزیدهترین مامورین شهرداری را خواست و چند روز به آنها مشق تیراندازی و بعد آنها را مامور کردند که روزها در اطراف کاخها و همچنین سایر خیابانهای مرکزی شهر بگردند و هر جا سگ ولگردی دیدند با گلولههای آتشین دمار از روزگارشان در آورند.
ولی این تدبیر موثر واقع نشد. ماموران شهرداری تیراندازان خوبی نبودند و باید تمرین بیشتری میکردند. برای همین او از سرپاس مختاری خواست تا این ماموران را آموزش دهند. اما مختار استنکاف کرد.
در این بین یک شب صدای چند سگ خواب ملوکانه را بهم ریخت و او شهردار را خواست تا دلیل معدوم نشدن سگها را بداند. هوشمند هم به شاه اطلاع داد و در نهایت سرپاس مختاری توبیخ شد و مجبور شد تا نیروهای شهرداری را هم تعلیم بدهد و ماجرای سگها پایان پیدا کرد.
اما مختاری در صدد ضربه زدن به شهردار بود. در مراسم جشنهای عروسی ولیعهد با فوزیه جم وزیر دربار دستور داد تا کاخهای سلطنتی را تمیز کنند. هوشمند به او گفت بودجه کافی نداریم. این جواب توهین به دربار تلقی شد و مختاری هم این ماجرا را با آب و تاب زیادی به گوش شاه میرساند و گفت که سرتیپ هوشمند قصد تمرد دارد. رضا شاه دستور توقیف شهردار را میدهد.
عزل شهردار
البته بخشی از این روایت به نظر درست نمی آید. چرا که عزل و توقیف شهردار ۵ آذر ۱۳۱۷ رخ داد و نخستین خبر خواستگاری ولیعهد از شاهزاده مصری اواخر دی ماه منتشر شد. در کنار این موضوع روایت دیگری هم هست که گفته میشود روزی رضا شاه از مسیری میگذشت و مقداری آشغال دید و همین باعث شد عصبانی شود و مختاری آن را به گردن تمرد هوشمند انداخت.
در هر حال هر کدام صحیح است بعد از دستگیری شهردار به دستور شاه ماموران تامینات به دنبال پیدا کردن مدرکی برای دادگاهی کردن هوشمند به شهرداری ریختند و همه اسناد ونامههایش را بررسی کردند و در آن مواردی از کمکاری و حیف و میل کردن اموال عمومی به دستور مستقیم شهردار پیدا کردند.
بخشی از اتهامات تیمسار هوشمند قطع کردن درختهای خیابان منیریه و هیزم کردن برای خانه شهردار بود. سرتیپ هوشمند در دادگاه به جرم همین اسناد محاکمه و به حبس ابد محکوم شد. اما زمان حبسش زیاد طول نکشید و در همان ماههای اول در اثر بیماری حصبه درگذشت. روایت غیر مستند دیگری هم هست که میگویند رضاشاه به او گفت برو بمیر و او هم مرد.
بعد از هوشمند در سه سال باقی مانده از سلطنت رضا شاه میرزا قاسم صوراسرافیل و بعد علی اصغر فروزان به عنوان شهردار انتخاب شدند. شهردارانی که رویه اسلاف خود را در تبعیت از ذات ملوکانه پیش گرفتند و آن چه شاه خواست را انجام دادند. آن طور که وقتی رضا شاه از ایران تبعید شد معلوم شد که همه امکانات شهرداری صرف دربار و کاخهای سلطنتی میشود.
داستان شهرداری و حیف و میلهای عمومی بعد از پهلوی اول ادامه داشت و دارد.